محل تبلیغات شما

 پخمه ترین» در جایگاه نُخبه ترین»!! 

قصّه های شهر هرت/قصّۀ88

#شفیعی_مطهر

اعلی حضرت هردمبیل داشت کم کم پیر می شد. تصمیم گرفت پسر خود هردمبیلَک را به مقام ولایت عهدی منصوب کند. ولی او خیلی خِنگ و کم عقل بود. بنابراین برای او یک معلم خصوصی گرفت تا او را آموزش دهد. بدین منظور جمعی از آقازاده های درباری را در کلاسی گردآوردند تا آقا معلم هردمبیلک و بقیّۀ بچه ها را آموزش دهد.

معلم روز اول به بچّه ها گفت: من امروز دو تا درس به شما می دهم.باید بعد از کلاس هر کجا رفتید، بکوشید در انجام همۀ کارها از این دو درس استفاده کنید.

نخستین درس آقامعلم این بود: کار از محکم کاری عیب نمی کند!» 

و درس دوم:از هر وسیله در جای مخصوص خود استفاده کنید!»

آقا معلم درباره این دروس بیش از یک ساعت با بیان مثال های متعدّد، مواردِ کاربُرد آن ها را توضیح داد. مثلاً میزی به ایشان نشان داد و گفت: 

این میز روی سه تا پایه هم سرِپاست،ولی اگر چهار پایه داشته باشد،محکم تر قرار می گیرد.

یا این تابلو با یک میخ هم روی دیوار نصب می شود،ولی با دو یا سه تا میخ محکم تر روی دیوار می مانَد. 

مثلاً فرق گالش با کفش چرمی این است که در معابری که آب جمع شده با گالش می توان به وسط آب ها رفت،زیرا آب به داخل گالش نمی تواند نفوذ کند.

خلاصه آن روز از شاهزاده و سایر بچّه ها خواست که پس از کلاس در انجام هر کاری بکوشند از این درس ها استفاده کنند.

اتّفاقاً عصر آن روز والاحضرت هوس کرد گشتی در بازار سرپوشیدۀ شهر بزند و احتمالاً اگر از چیزی خوشش آمد،آن را بخرد. در وقت خروج از قصر باران می آمد.لذا گالش پوشید و چتری هم به دست گرفت.

در کوچه ها همین طور که به سوی بازار می رفت،در یک طرف کوچه سنگفرش بود و طرف دیگر که گودتر بود،مقداری آب و گِل و لای جمع شده بود. والاحضرت بر خلاف سایر مردم به میان آب های گُل آلود رفت! همۀ مردم تعجُّب کردند و به او گفتند: 

چرا به وسط آب و گل و لای رفتی؟ این سوی کوچه که بهتر است.

پاسخ داد: آقا معلم گفته گالش را برای عبور از داخل آب و گل درست کرده اند. باید از هر چیز در جای خود استفاده کرد!!

همه پنهانی خندیدند،ولی کسی جرات نکرد از والاحضرت انتقاد کند!

گذشت تا وارد بازار سرپوشیده شد. مردم وقتی به زیر سقف بازار می رسیدند،چترهای خود را می بستند؛ ولی والاحضرت همچنان با چتر باز در بازارها حرکت می کرد.

مردم هر چه به او می گفتند: 

والاحضرتا! اینجا سقف دارد. اینجا که دیگر باران نمی بارد! چتر خود را ببندید!

والاحضرت پاسخ می داد: کار از محکم کاری عیب نمی کند!

مردم همه یواشکی در دل خود می خندیدند و سرِ خود را پایین می انداختند و می  رفتند! همه در دل خود می گفتند چقدر ما بدبختیم که این کودک کودن سلطان آینده ماست!!  

روزی آقا معلم با شاگردانش از جمله هردمبیلک در کلاس درس دور هم نشسته بودند. وقتی همه برخاستند ،دیدند هردمبیلک برنمی خیزد. از او پرسیدند:

چرا برنمی خیزی؟

پاسخ داد: انگشتم را داخل این حلقه کرده ام.حالا گیر کرده بیرون نمی آید!

رفتند و آهنگری را آوردند و انگشت او را از حلقه درآوردند.

 روز بعد دوباره وقتی همه بچّه ها برخاستند،دیدند باز هم هردمبیلک نشسته است. وقتی علّت را پرسیدند،پاسخ داد: 

باز هم انگشتم در همین حلقه گیر کرده!

به او گفتند:چرا دوباره انگشتت را در همان حلقه کردی؟

گفت: می خواستم ببینم آیا انگشت من لاغرتر یا حلقه گشادتر شده یا نه؟!

یک روز دیگر هردمبیلک گریه کنان به نزد آقا معلم رفت و گفت:

من از یکی از همشاگردی ها شکایت دارم.او به من می گوید تو هیچ غلطی نمی توانی بکنی!

آقامعلم فوراً گفت: بی خود گفته. تو تا زمانی که شاهزاده هستی هر غلطی می توانی بکنی!

هردمبیلک شاد و خندان برگشت و پیش بچه ها کلّی پُز داد که هر غلطی می تواند بکند!!

روزی آقامعلم در کلاس از هردمبیلک پرسید :فرق بین خر و الاغ چیست؟ 

فوراً جواب داد: عین حضرت عالی و جناب عالی.!!

کلاس منفجر شد از خنده! و معلم با خشم گفت: آفرین!کرّه خر!


روزی آقامعلم علوم تجربی درس می داد.پس از شرح مفصّل درباره ریه و تنفُّس از هردمبیلک پرسید: 

پسرم! اگر کسی وقت نفس کشیدن سینه اش بسوزد،چه باید بکند؟ 

هردمبیک پاسخ داد: آقا !باید چند روز نفس نکشد تا سینه اش خوب شود!

همۀ مردم این حرف ها را در دل خود یا درگوشی می گفتند،ولی نه آن روز و نه هیچ گاه، هیچ کس جرات نکرد مردم را گِردآوَرَد و علنی مردم را بیدار کند تا زیر بار زور این هردمبیل های زورگو و خودکامه نروند!!

وقتی سال تحصیلی به پایان رسید،طبق معمول هرساله رتبه های برتر شهر هرت توسط صداوسیما و سایر رسانه ها معرفی می شدند و ضمن تجلیل فراوان، برای آنان جوایزی درنظر می گرفتند.

عصر آن روز وقتی همۀ رسانه ها اسامی رتبه های بالا را اعلام کردند،مردم ناگهان نام والاحضرت هردمبیلک را به عنوان رتبۀ اول کشور در صدر اسامی نُخبگان مشاهده کردند!!

بدین گونه پخمه ترین» فرد شهر هرت بر جایگاه نُخبه ترین» تکیه زد!


اگر حافظ امروز بود!/طنز

هزار مرغ ماهی خوار

لطفا آخرین نفر نباشید!

ها ,هردمبیلک ,معلم ,مردم ,های ,آب ,آن روز ,شهر هرت ,آقا معلم ,بچّه ها ,ها را ,جایگاه نُخبه ترین»

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Emil's info كانون فرهنگی مسجد صادقیه نـیـاســــــر diepragerdia فروشگاه سایبان برقی و سقف متحرک دانلود آهنگ و موزیک ماورا طبیعه lipeltachi - عاشقانه های من و خدا دانلود آهنگ شاد جدید