محل تبلیغات شما

 وصیت گهربار برای مسئولان!!/طنز

آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی می کرد .
هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت، مردم ده با این که ی آشکار وی را می دیدند ، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند و فقط نفرینش می کردند.
پس از چند سال آسیابان پیر، مُرد و آسیاب به پسرانش رسید.
شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: 

چاره ای بیندیشید که به سبب ی گندم های مردم از نفرین آن ها در عذابم.
پسران هریک راه کار ارائه نمود. پسر کوچک تر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد می گیریم .

پسر بزرگ تر گفت : اگر ما چنین کنیم ، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. " بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با این کار مردم به پدر درود می فرستند و می گویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود."
چنین کردند و همان شد که پسر بزرگ تر گفته بود.
مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل مسئولین ما رسید!


اگر حافظ امروز بود!/طنز

هزار مرغ ماهی خوار

لطفا آخرین نفر نباشید!

مردم ,پدر ,تر ,ای ,نسل ,آسیاب ,به نسل ,با این ,پسر بزرگ ,بزرگ تر ,کرده و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ جهان بانه peecohanra teselyri slimdyryla فر قنادی ممتاز شریفی اصلی کابین آفرودایت دستنوشته هامون liberktiltai السَّلامُ عَلَیْكَ یَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِیِّینَ folktephores