اول اختلاس، بعد نماز و.!!
حکایت
شخصی تعریف می کرد:
بچه که بودم، به مسجد رفتم و سر نماز با صدای بلند دعا کردم :
"خدایا یک دوچرخه به من بده!"
ریش سفید محل شنید و گفت: بچه جان، خدا که کارش دوچرخه دادن نیست!
کار خدا لطف کردن است به بندگانش ، خصوصا بخشش گناهانشان!
صبح روز بعد رفتم و یک دوچرخه یدم و در مسجد سر نمازم دعا کردم که خدایا من را بابت تمام گناهانم ببخش.
ریش سفید شنید و گفت: آفرین پسرم، حالا شدی آدم خوب و خداپرست.
از آن روز به بعد دیگر من راهم را پیدا کردم.
حال گوشه ای در حال خدمت به مردم هستم.
اول اختلاس می کنم، بعد نماز و نذری و توبه!!
خیلی برامون آشناست نماز ,دوچرخه ,یک ,شنید ,خدایا ,خدا ,نماز و ,بعد نماز ,یک دوچرخه ,رفتم و ,شنید و
درباره این سایت