محل تبلیغات شما

  بیایید وسیله خداشناسی شویم!

امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف می‌کرد :

به یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی‌ام دور بود. هر روز با اتوبوس از مسجدم به خانه بر می‌گشتم.
هفته‌ای می‌شد که این مسیر را با اتوبوس طی می‌کردم که یک روز حادثه‌ی نه چندان مهمی برایم رخ داد…

 سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه‌اش را بهم پس داد. وقتی روی صندلی‌ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پنی بیشتر بهم پس داده.

 با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم.
اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی‌دانستم و با خودم می‌گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم‌!

 همین طور داشتم با خودم یکی به دو  می‌کردم تا این که تصمیم گرفتم بقیه
 آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است…

 هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم : 

ببخشید! شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی به من دادید.

 راننده تبسمی کرد و گفت :
ببخشید! شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمدید؟
من مدتی است که دارم درباره‌ی اسلام فکر می‌کنم. این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟!

 آن امام جماعت مسجد می‌گوید :
وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند.
مدتی به نزدیک ترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم…
اشک‌هایم بی اراده سرازیر بودند
نگاهی به آسمان انداختم و گفتم :
خدایا ! نزدیک بود دینم را به 20 پنی بفروشم!

 چنان زندگی کن تا کسانی که تو را می‌شناسند، اما خدا را نمی‌شناسند، به واسطه‌ی آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند.


اگر حافظ امروز بود!/طنز

هزار مرغ ماهی خوار

لطفا آخرین نفر نباشید!

شدم ,راننده ,اتوبوس ,پس ,مبلغ ,پنی ,را به ,20 پنی ,به راننده ,مبلغ را ,امام جماعت ,بیایید وسیله خداشناسی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زودتر بهتر moydiag orabtico feichandouro پدیدآورنده سها فان نت flateleanen Haraylarım William's info realsvicapar